همين الان داشتم با دوستم از مدرسه برميگشتم كه دوتا دهه هشتادي هم از روبه
رومون ميومدن،من داشتم با رفيقم حرف ميزدم گفتم:فردا امتحان عربي داريم
واااااااااااااااااااااااااااااي ،كه يدفعه اون دهه هشتادي
گفت:زهــــــــــــــــــرماااااااااار!!!!!!!!!!!!
منم برگشتم گفتم:صبر كن ببينم(دراين لحظه انتظار داشتم كه هردوتاشون فرار كنن)
اما يهو برگشت گفت:جااااااااااان بامن بــــــــــــــودي؟؟
منo_O
دوستم o_O
ملت توي خيابون o_O
بله ديگه اونم كيفشو داد به دوستش و استيانشم بالا زد و اومد جلو...
(يني من در اون لحظه منتظر اين اين بودم كه يكي نزاره دعوا بشه)
كه دوستش(اونم دهه هشتاديه)گفت: بيا بابا ولشون كن الان مدرسه ساناز اينا تعطيل ميشه!!!!!
من:)
دوستم:)
ملت تو خيابون:)
مجنون و ليلي:)
يه پرنده درحال سقوط:)
دوستم در حال گاز زدن زمين:)
تو رو خدا يه دعا ميكنم همتون بگين امين و بكوبين لايكو:
خدايا ما را از روبه رو شدن با اين دهه هشتاديا محفوظ بدار
امــــــــــــــين
نمیدونم فقط من از چیزای حال بهم زن بدم میاد یا شما هم اینطوری هستین
نه جدا!!!!
یه مخاطب خاص داشتم که خیلی دوسش داشتم واسم یه عینک آفتابی ورساچه کادو
خریده بود که خیلی دوسش داشتم...روزای اولی بود که از هم جدا شده بودیم و
من کلی پکر بود و مدام تو فکر مخاطب خاص...یه روز سوار یه تاکسی شدم و یه
پسر سعی داشت شمارشو بهم بده و منم عصبانی شدم از تاکسی پیاده شدم یه چن
قدمی رفتم و یه لحظه دنبال عینکم تو کیفم گشتم اما نبود درجا خشکم زد و یه
لحظه با خودم فکر کردم تو تاکسی جا گذاشتم فوری یه دربست گرفتم و دنبال
تاکسی رفتم و مدام با استرس به راننده می گفتم آقا تورو خدا سریعتر...پرسید
چیزی شده منم گفتم:یه چیز با ارزش تو تاکسیش جا گذاشتم با هزار بد بختی
خودم به تاکسی رسوندم رفتم به راننده گفتم آقا من عینکمو تو ماشینتون جا
گذاشتم یه لحظه راننده و مسافرا با یه حالت خاص نگام کردن و راننده دست
دراز کردو عینکو از روی صورتم برداشت برداشت...منم کم نیاوردم و گفتم عینک
طبیمو میگم...خلاصه یه دقیقه ای الکی یارو معطل خودم کردمو کله ماشینشو
گشتم...
خخخخخخخ
یکی از روشهای من برای بلند کردن داداشم از خواب استفاده از جورابشه
در این روش فقط کافیه جورابشو بیارین جلودماغش اولین نس که هیچ تو دومی دیگه به مشکل میخوره پامیشهههههه